-
آزادی آزادی
شنبه 14 آبانماه سال 1390 03:25
آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ دکتر شهناز خاتمی : بسیاری در کشورهای جهان سوم عادت کرده اند برای گرفتن حقوق اولیه خود التماس کنند . اولین حق هر انسان داشتن آزادیست . التماس های عوام برای داشتن اندکی آزادی این توهم را در بین دایه داران قدرت پدید می آورد که براستی آنان عین حق هستند و آنانند...
-
عشق چست؟
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:59
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر...
-
در ظاهر شبنم اما در دل...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:58
انسان آن قدرها که به نظر می آید، کوچک و حقیر نیست. او تمامی آسمان و کائنات را در خویشتن دارد؛ او همه ی هستی را در خویش پیچیده است. آری، او در ظاهر شبنمی بیش نیست، اما در دل، اقیانوسی بی کرانه را پنهان کرده است. علم، به همین ظاهر محدود پرداخته است؛ ظاهر شبنم. آنهایی که به ژرفای هستی آدمی فرو رفته اند، با شگفتی دریافته...
-
بعد از تو در شبان تیره و تار من
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:57
بعد از تو در شبان تیره و تار من دیگر چگونه ماه آواز های طرح جاری نورش را تکرار می کند بعد از تو من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش می کنم؟ این سینه سوز درد نهان را بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟ من با امید مهر تو پیوسته زیستم بعد از تو؟ این مباد که بعد از تو نیستم بعد از تو آفتاب سیاه است دیگر مرا به خلوت خاص...
-
یک وقت هایی هستش........
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:54
یک وقت هایی هستش........ یک وقت هایی هستش که از خدا یک چیزی و می خوای.............. ولی آن چیز که می خوای وبهت نمی دیده...... در عوض چیز دیگه ایی بهت می ده .........یک جورایی بهش عادت می کنی یا گاها اون چیز برات دوست داشتنی میشه یا برات بهترین ....................زمان می گذره...................... ناخوداگاه اون چیزی...
-
عشق نامه
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:50
عشق نامه نامت برایم الهامی است تا این عشق نامه را بنگارم چشمان نافذت نظاره گر اعماق وجودم است که می سوزد و تو آنی که آتش درونم شعله های سرکشش را وام دار توست تو ای خیال و وهم و الهام زیبا مرا فراگیر به مثال پرستو بچه گان بازگشته از کوچ لانه ای بر این دیوار سست بنا کن تا سبزی باز در من جوانه بزند و به شکوفه بنشیند...
-
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:48
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی... منم تو خیالم همه شب و روز باهات ساعت ها حرف می زنم اما وقتی بهت میرسم هیچ چیز جز سلام نمی تونم بگم. می خوام بگم . می خوام بگم که چقدر دوست دارم اما نمی تونم شبم رو به این امید روز می کنم که روز بعد وقتی دیدمت بهت بگم. بگم که چقدر دوست...
-
همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند .
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:47
همه آدمها با هم برابرند ، اما پولدارها محترمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما بچهها واجبترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما خانمها مقدمترند . همه آدمها با هم برابرند ، اما سیاهها بدبختترند و سفیدها برترند. تبعیضی در کارنیست. در کل همه آدمها با هم...
-
ای کاش پرنده مهاجر و خوش اوازی بودم
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:46
ای کاش پرنده مهاجر و خوش اوازی بودم و در دستهای تو اشیانه می ساختم ای کاش قطره اشکی بودم که از فروغ چشمانت تولد می یافتم و بر گونه هایت بوسه می زدم ودر هر گوشه از لبت می رفتم و انگاه برای نوشتن خاطرات مرکب می شدم وسپس مایه وجودت می شدم اما به چه مشغول کنم دیده دل را که تو را می طلبد و دیده تو را می جوید عزیزم سوگند می...
-
ای آخرین رنج
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:43
ای آخرین رنج تنهای تنهای می کشیدم انتظارت ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک آنگاه دستی در من آویخت دانستم این ناخوانده ، مرگ است از سال ها پیش با من آشنا بود بسیار او را دیده بودم اما نمی دانم کجا بود فریاد تلخم در گلو مُردب ا خود مرا در کام ظلمت ها فرو...
-
در صبح آشنایی شیرین مان ترا
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:41
در صبح آشنایی شیرین مان ترا گفتم که مرد عشق ، نئی ، باورت نبود در این غروب تلخ جدایی ، هنوز هم می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود ! می خواستی به خاطر سوگند های خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشک من این گونه دلشکسته به خاکم نیفکنی پنداشتی که کوزه سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود...
-
صدایت می کنم
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:33
صدایت می کنم صدایت می کنم با تمام وجود می دانم دلت از من گرفته می دانم چشمهایت را برویم بسته ای ، می دانم ... ولی با تمام وجود و با تمام این دانستن ها چون دوستت دارم و برای همیشه محتاج سایه مهربانت هستم در مقابلت به خاطر خودم و رضای تو عاشقانه و خالصانه از تو می خواهم با من باشی !!... ای شکوه زندگی من ! ای گرما بخش...
-
نه از بیراهه می ترسم
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:33
نه از بیراهه می ترسم نه از خاموشی کوچه تو دنیای منِ خسته تمام لحظه هام پوچه نه خوبی دیدم از بارون نه پاکی دیدم از مریم یه عمر از فرط تنهایی هم آغوش خودم بودم چرا وحشت کنم از شب چراغ روز خاموشه ببین ابر نگاه من لباسِ اشک می پوشه دیگه تو اوج تنهایی نگاه ترس بی رنگه چه فرقی می کنه وقتی دل پروانه از سنگه چه فرقی می کنه...
-
عشق
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:32
دچار یعنی عاشق و چه سخت است اگر یک ماهی دچار آبی دریای بیکران شود پرسید یکی که عاشقی چیست گفت چون شوی بدانی بیستون را عشق کند شهرتش فرهاد برد وصف تو نهال حیرت آمد عشق تو کمال حیرت آمد عشق یه چیزی مث کشک و دوغه تمام زندگی پر از دروغه عاشق روی ماهت منم منم منم من همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترو ثانیه هاست بهترین...
-
این جاده ،جاده زندگی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:31
این جاده ،جاده زندگی یه شبگرده انتها نداره خودم،خوب میدونم یه عمر بایدتو این جاده سرگردون باشم اه ای خدای من منم دل دارم ولی از جنس شب.....؟
-
همراهت رقصی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:27
همراهت رقصی بوسه ی بی مرزی سفری تا انتهای بی وزنی رقصیدم بوسیدم من به هنگام گفتن تلخ ترین واژه ها معنی دوستت دارم را چه خوب فهمیدم ای تو که محتاج نگاهم هستی قول دادی تا به صبح با شعر من می رقصی ای تو ای همسفر سفر تنهایی تپ تپ صدای قلب را تو خوب می دانی آن چنان خوشحالم آن چنان شعف تا شیره ی تنم وصله زدم که دلم می طلبد...