ای آخرین رنج

 

ای آخرین رنج

تنهای تنهای می کشیدم انتظارت

ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت

 

لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک

آنگاه دستی در من آویخت

 

دانستم این ناخوانده ، مرگ است

از سال ها پیش با من آشنا بود

بسیار او را دیده بودم

اما نمی دانم کجا بود

 

فریاد تلخم در گلو مُردب

ا خود مرا در کام ظلمت ها فرو برد

در دشت ها ، در کوهها

در دره های ژرف و خاموش

بر روی دریاهای خون در تیرگی

در خلوت گرداب های سرد و تاریک

در کام اوهام

در ساحل متروک دریاهای آرام

شب های جاویدان مرا در بر گرفتند

 

ای آخرین رنج !

من خفته ام بر سینه خاک

بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند

اکنون تو تنها مانده ای ، ای آخرین رنج !

برخیز ، برخیز

از من بپرهیز

برخیز، از این گور وحشت زا حذر کن

گر دست تو کوتاه شد از دامن من

بر روی بال آرزوهایم سفر کن

با روح بیمارم بیامیز

با عشق ناکامم بپیوند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد