همراهت رقصی


همراهت رقصی
بوسه ی بی مرزی
سفری تا انتهای بی وزنی
رقصیدم
بوسیدم
من به هنگام گفتن تلخ ترین واژه ها
معنی دوستت دارم را چه خوب فهمیدم
ای تو که محتاج نگاهم هستی
قول دادی تا به صبح با شعر من می رقصی
ای تو ای همسفر سفر تنهایی
تپ تپ صدای قلب را تو خوب می دانی
آن چنان خوشحالم
آن چنان شعف تا شیره ی تنم وصله زدم
که دلم می طلبد
رقص کنم بو سه زنم رگ به رگ جای پاهایت را
هم درد هم نفس هم روزگار نا همگون خودم
بگذار بار دگر هیچ نفهمم و بگویم عاشق شده ام
عاشق و دیوانه ای که خموده به دیوار
مست از شرابی بی وحشت تند و تن سوز
غم در سینه اشک بر چشم هایم ریخته شب را به خود می سوزانم
چون یک فانوس
من می دانم ... من می دانم ... من دیگر راحت درک می کنم شادکامی را
معنی زندان بی دیوار دنیا را
و رهایی تا انجمادی که هر خمره ای دردش را دردل دارد
مرتکب تو شده ام من اینبار
تو را من می رقصم
من تورا مجرم هستم
من تو را عاقبت می میرم
آه که نمی دانی چه روزگار تلخی بود شبهای ولگردی
رسوا ... سرگردان ... وقتی انتهایت خیلی نزدیک باشد
اصلاً سرانجامم را انگار جلوی چشمانم می دیدم
اما ... مست ... مشتاق ... مشرور ... می رقصیدم
می پراندم خاطره را با ذهنم درجام شراب
می شستم دست از یک معشوق در معراج
فراموش و سرگردان
خط به خط زندگی ام من را می کشید تا گورزار تن ها
تن هایی که از سر تا نوک پا عریان بودند
تنم خیس از عرق و بوی تن معشوقم بود
تو را بر خاک خودم کشیده فریاد زدم
دیگر هیچ دیواری از جنس خاک من نیست
راهی با همه ی سیلابهای دنیا شده ام
در همه ی زلزله ها می رقصم
آتشفشان فریاد من است
خوشبخت ترین قسمت دنیا هستم