صدایت می کنم
صدایت می کنم با تمام وجود
می دانم دلت از من گرفته
می دانم چشمهایت را برویم بسته ای ، می دانم ...
ولی با تمام وجود و با تمام این دانستن ها
چون دوستت دارم و برای همیشه محتاج سایه مهربانت هستم در مقابلت به خاطر خودم و رضای تو عاشقانه و خالصانه از تو می خواهم با من باشی !!...
ای شکوه زندگی من ! ای گرما بخش زندگی ام ...
ای که با نامت صفحه صفحه دفتر دلم رنگ زیبایی می گیرد . ای که همیشه و هر شب و روز در کنار منی .ای که در تمام لحظه ها منجی و یار منی و ای عزیزترینم با من بمان اکنون که فردایی نیست وفردا دیر است !
بمان ...
نه از بیراهه می ترسم
نه از خاموشی کوچه
تو دنیای منِ خسته
تمام لحظه هام پوچه
نه خوبی دیدم از بارون
نه پاکی دیدم از مریم
یه عمر از فرط تنهایی
هم آغوش خودم بودم
چرا وحشت کنم از شب
چراغ روز خاموشه
ببین ابر نگاه من
لباسِ اشک می پوشه
دیگه تو اوج تنهایی
نگاه ترس بی رنگه
چه فرقی می کنه وقتی
دل پروانه از سنگه
چه فرقی می کنه وقتی
خیانت می کنه بوسه
همون بهتر که تصوریم
تو این آیینه می پوسه
دچار یعنی عاشق و چه سخت است اگر یک ماهی دچار آبی دریای بیکران شود
پرسید یکی که عاشقی چیست گفت چون شوی بدانی
بیستون را عشق کند شهرتش فرهاد برد
وصف تو نهال حیرت آمد عشق تو کمال حیرت آمد
عشق یه چیزی مث کشک و دوغه تمام زندگی پر از دروغه
عاشق روی ماهت منم منم منم من
همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترو ثانیه هاست
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه ی عشق تر است
در ازل آب و گلم زعشق سرشتند دفتر عمرم به نام عشق نوشتند
سفره ی عشق عجب رنگین است به غم و خون جگر تزیین است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد به اندازه عشق
سر نهادیم به صحرای جنون تا بگوییم ره عشق این است
با ستاره سخن از عشق بگو کز ملالش دل او خونین است
عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب
پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید هر جوانی که بسر عشق ندارد پیر است
غروب عاشقان رنگش طلاییست اگرچه آخرش مرگ و جدایی ست
دل عاشق به پیغامی بسازه خمار آلوده با جامی بسازه
عشق یعنی آرزوی یک مثال آرزوی یک مثال بی جواب
سفارشی عاشقتم سفارشی خاطر خواتم
عشق یعنی علاقه نه کفگیر و ملاقه
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه پاک کن از زندگی اندوه و آه
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم
عشق یعنی سوختن در هر نفس سوختن در شعله ها با هر نفس
عاشقی زندگی کبوتری در گذر ثانیه هاست
عشق منی آآ دل میبری آآآآ جون منی و عمر منی
با هر ضربه ی دستم روی گیتار شکستم میخوام که بدونی هنوزم عاشقت هستم
عشق منی یه ذره دوسم داشته باش
دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تووووو
زندگی بهتر ازین نمیشه روز دیدار اومده عشق من از راه اومده
عشق با نبض دقایق زیباست عشق با حسرت عاشق زیباست
یه یادگار از عشق رو تن درخت پیر
روزی بود عاشق تو بودم از دستت خیلی رازی بودم
زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست عشق
بعد ازین راه منو تو عزیزم جدا شده سهم من از عشق تو گریه ی بی صدا شده
حالم بده حالم بده عشقم رفته نیومده
اگه عاشقونه گفتم عشق تو لایقشه اگه مردم تو بدون چه کسی باعثشه
وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یکی مث من عاشق یکی مث تو بود
آهای خوشگل عاشق آهای عمر دقایق
بیا با هم برقصیم عاشقونه یه تانگو
عشق تو خیلی برام مقدسه انتظار عزیز من دیگه بسه
من پیش خودم یه قانونی دارم توی قانون ما هر کسی که عاشق نباشه آدم نیست
عشق یک حادثه است و جدایی یک قانون
دیگه برای موندن اتاق تو شلوغه عرو سکا بدونید که عاشقی دروغه
عشق تو تو قلبم مث آتیشه میزنه تو سینه آروم نمیشه
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل
این جاده ،جاده زندگی
یه شبگرده
انتها نداره
خودم،خوب میدونم یه عمر بایدتو این جاده
سرگردون باشم
اه
ای خدای من منم دل دارم ولی از جنس
شب.....؟
همراهت رقصی
بوسه ی بی مرزی
سفری تا انتهای بی وزنی
رقصیدم
بوسیدم
من به هنگام گفتن تلخ ترین واژه ها
معنی دوستت دارم را چه خوب فهمیدم
ای تو که محتاج نگاهم هستی
قول دادی تا به صبح با شعر من می رقصی
ای تو ای همسفر سفر تنهایی
تپ تپ صدای قلب را تو خوب می دانی
آن چنان خوشحالم
آن چنان شعف تا شیره ی تنم وصله زدم
که دلم می طلبد
رقص کنم بو سه زنم رگ به رگ جای پاهایت را
هم درد هم نفس هم روزگار نا همگون خودم
بگذار بار دگر هیچ نفهمم و بگویم عاشق شده ام
عاشق و دیوانه ای که خموده به دیوار
مست از شرابی بی وحشت تند و تن سوز
غم در سینه اشک بر چشم هایم ریخته شب را به خود می سوزانم
چون یک فانوس
من می دانم ... من می دانم ... من دیگر راحت درک می کنم شادکامی را
معنی زندان بی دیوار دنیا را
و رهایی تا انجمادی که هر خمره ای دردش را دردل دارد
مرتکب تو شده ام من اینبار
تو را من می رقصم
من تورا مجرم هستم
من تو را عاقبت می میرم
آه که نمی دانی چه روزگار تلخی بود شبهای ولگردی
رسوا ... سرگردان ... وقتی انتهایت خیلی نزدیک باشد
اصلاً سرانجامم را انگار جلوی چشمانم می دیدم
اما ... مست ... مشتاق ... مشرور ... می رقصیدم
می پراندم خاطره را با ذهنم درجام شراب
می شستم دست از یک معشوق در معراج
فراموش و سرگردان
خط به خط زندگی ام من را می کشید تا گورزار تن ها
تن هایی که از سر تا نوک پا عریان بودند
تنم خیس از عرق و بوی تن معشوقم بود
تو را بر خاک خودم کشیده فریاد زدم
دیگر هیچ دیواری از جنس خاک من نیست
راهی با همه ی سیلابهای دنیا شده ام
در همه ی زلزله ها می رقصم
آتشفشان فریاد من است
خوشبخت ترین قسمت دنیا هستم